#نیاز_پارت_95

-منو ببخش آریا جان باید برم ...
- برو ..برو ... خداحافظ ..
باز چند قدم بر نداشته بودم که صدای آریا دوباره متوقفم کرد ...
- نیاز ؟
بر گشتم هنوز کیان کنار آریا بود ..
- بله ؟
پوزخندی میزنه و میگه ..
-خواستم بگم خانم کوچولو با من قهر نکنیا ..تقصیر خودت بود که ماشین رو اشتباه گرفتی ... من بی گ*ن*ا*هم ...
این آریا یه چیزیش میشد ..مثلا میمرد اگر این حرف رو به زبون نیاره ... باز متوسل شدم به شخصیت پر روم ...
ذل زدم تو چشمهاش و بی توجه به پوزخندهای کیان رو به آریا گفتم ...
- ناراحتم ..باید هم از دلم در بیاری ..من باتو اومده بودم توقع هم داشتم با تو بر گردم نه با یه غریبه که حتی بلد نیست پای پیاده تا بغالیه سر کوچه بره چه برسه بخواد تو این کلان شهر رانندگی کنه ... حالا هم یکی طلب من تا به خدمتت برسم ...
کیان با شنیدن این حرفها نگاهی به من کرد و با لبخند خیلی آروم جوری که از رو لبخونی بتونم بفهمم چی میگه ... گفت ...
- حالتو میگیرم ...
ذل میزنم تو چشماش و میگم ..
- چیزی گفتید شما ؟آقا کیان ؟
میخندم و بر میگردم میرم سر کارم ... مادر نزاد کسی که بخواد حال منو بگیره آقا کیان ...
میخندم و بر میگردم میرم سر کارم ... مادر نزاد کسی که بخواد حال منو بگیره آقا کیان ...
حدودای ساعت 5 بود که دریا زنگ زد و گفت که بابا و داداشش نزدیک تهرانند و تا ساعت 7 میرسند . کارها رو تحویل خانم اعتمادی دادم و رفتم خونه . فوری یک دستی به سر و گوش خونه کشیدم و در حد قابل قبولی تمیزش کردم و بعد از بررسی یخچال مشغول درست کردن لوبیا پلو برای شام شدم . بابای دریا رو قبلا" دیده بودم و میدونستم برادرش رامتین 4 سالی از من بزرگتره و به تازگی با دختر خاله اش نامزد کرده.همینطور تو فکر بودم که یک دفعه به ذهنم رسید که اگه اینا بخوان شب بمونند من چکار کنم؟از طرفی درست نیست منم اینجا با این دو نفر غریبه بمونم از طرف دیگه اگر هم، خونه نمونم چکار کنم ؟ هیچی دیگه نهایتش میرم هتل دیگه ...
تو همین فکر ها بودم که زنگ در خورد .خودشون بودند ...
بعد از راهنمایی شون به داخل سریع شام رو رو به راه کردم و حاضر شدم .
بابای دریا که تازه از دستشویی اومده بود نگاهی به من انداخت و گفت:
- کجا میری دخترم ؟ بگم رامتین برسونتت؟
- نه مرسی مزاحم استراحتتون نمیشم ! من میرم هتل، امشب شیفت دارم !
- آهان ..تازه یادم اومد دریا گفته بود که تو هتل کار میکنی . حالا کارت چی هست پدر جان؟

@romangram_com