#نیاز_پارت_76

کیان میخنده و آریا میگه
-همینو میخواستم ..مودبانه خواهش کنی ..باشه عزیزم ..بیخیالت میشم ..
.رو به من میکنه و میگه
-خب نیاز اینم از آرزو ... کیان رو هم که تو بهتر از ما میشناسی .. نیازی به معرفی نیست ..پس من ماموریت معرفی رو با موفقیت به پایان رسوندم ...
خواستم حرف بزنم که آرزو متعجب پرسید ..
-صبر کن ببینم شما دو تا از کجا همدیگرو میشناسین ؟
اینبار من پاسخگو شدم و گفتم ..
- آشنای آشنا هم نیستیم ..آقا کیان ریاست هتلی رو به عهده دارن که من تو رسیپشنش کار میکنم ...
آرزو ابرویی بالا میندازه و میگه ..
-آهان ..که اینطور ..پس شما از پرسنل کیان جان هستید ..
فقط با لبخند جوابش رو میدم که کیان میگه ...
-البته آرزو جان ..نیاز خانوم یکی از دلسوز ترین پرسنل من هستند ..اینطور نیست نیاز خانوم ؟
با شنیدن این حرفش داغ میشم ..به چه اجازه ای با من این رفتار رو میکنه ؟
-این نظر لطف شما رو میرسونه ..من تنها انجام وظیفه میکنم ... ببخشید من مزاحمتون نمیشم ..میرم پیش بچه ها ...
اینطور تونستم از شر تیکه هاش خلاص بشم ..اما با حرف کیان جا خوردم ...
-خواهش میکنم اینجور که پیداست، وابستگیه شدیدی به دوستانتون دارید ...
خوب میتونستم با این تیکه خودم رو آروم نشون بدم اما پوزخند آرزو به من باعث شد کنترلم رو از دست بدم ...
با ناز نگاهش میکنم و میگم ..
-کیان خان من به همین راحتی ها وابسته کسی نمیشم ..به شما هم نمیاد اینقدر رو دوستهاتون حساس باشید ؟
دیگه عصبانیت تو چشمهاش برق میزد ..این برق برام لذت بخش بود ...
آرزو چشمهاش از تعجب داشت بیرون میزد ... برای آرزو هم این رفتار ها عجیب بود ... این پسر اینجا هم دست بردار نبود ...
بهش مهلت حرف زدن ندادم و سریع رفتم و کنار سولماز و نسیم نشستم ... کم کم همه اومدند و دور میز هشت نفره ای نشستیم ... از شانسم کیان دقیقا کنار آریا نشسته بود و آریا هم روبروی من بود ...
همه با هم حرف میزدند و من هم نگاهشون میکردم و کمابیش تو بحث های سولماز و پیمان شرکت میکردم ...
از رفتارهای نسیم معلوم بود که خیلی حساب شده عمل میکنه ...

@romangram_com