#نیاز_پارت_74
کلا بی محلی کردن تو اون لحظه تنها کاری بود که صلاح میدیدم انجامش بدم ...
با پیمان به سمت سولماز رفتیم و همدیگرو در آغوش کشیدیم ... سولماز خندید و گفت ...
-سلام عزیزه دلم ... ببخشید تورو خدا همش تقصیره این پیمان ... من بی گ*ن*ا*هم ..هی میخواستم بهت بگم ..قسمم داد گفت نگم تا خودت حضوری ما رو با هم ببینی ...
میخندم و با این برخورد گرمی که ازش میبینم تمام دلخوریم از بین میره ..
-عزیزم ..این چه حرفیه ... مهم اینه که الان جفتتون رو خوشحال میبینم ... پیمان خان باید قول بدی هوای این دوست ما رو داشته باشیا ...
پیمان دست راستشو به سینه میزنه و کمی خم میشه ..
-من مخلص این خانوم خانوما هم هستم ..شما هم سفارش منو پیش این سولماز خانومه ما بکنین ...
-چشم..شما خودت سفارش نشده پیش سولماز جون عزیز هستی ...
-مرسی نیاز جان ..
با تشکر پیمان آریا میاد جلو و رو به من میکنه و میگه ...
-نیاز بیا تا به دوستهامون معرفیت کنم ..
-بریم ..
-با دوست پیمان آشنا شدی ؟
وای باز اسمه کیان اومد و من رو از حال و هوای خوشم بیرون کرد ..
-آره ولی زیاد هم از بودنش خوشحال نیستم ..
خنده نسبتا بلندی سر میده و میگه ..
-آره اتفاقا با حرفهایی که تو رستوران هتل زدی با پیمان کلی خندیدیم ... شانس آورده باشی بهش چیزی نگفته باشه ..آخه رفیق های چند ساله هستن ... پسره خوبیه ... شاید تو محیط کاری اونجوریه ...
با گفتن این حرفها یاد صحبتهای اونروزم میفتم ... منه دیوونه رو بگو یک ریز از دوسته صمیمیه طرف برا ش بد میگفتم ..
زیر چشمی نگاهی به کیان کردم مشغول صحبت با یکی از دختر ها بود ...
فقط با دو تا دختر ها آشنا نشده بودم
با آریا اول پیش یکی از دختر ها رفتیم که قد کوتاهتری داشت و پوست بینهایت تیره ای که معلوم بود به زور به این رنگ رسوندتش ..آرایش زیاد نداشت اما نمیدونم چه جوری بود که تیپش خیلی غلت انداز به چشم میاد ...
-نسیم ... این نیاز دوستم ..نیاز جان نسیم یکی از دوستان و همکارهای من که خیلی مهربون و خانومه ...
رو به نسیم میکنم ... صورت مهربونی داره خیلی با ناز صحبت میکنه ...
دستشو سمتم دراز میکنه و میگه ..
@romangram_com