#نیاز_پارت_56

- سلام نیاز خانم گل ! چطوری خانم خانما؟
- مرسی چه وقت شناس
نگاهی به رضا که داره با دقت آریا رو نگاه میکنه میندازم و در حالی که سعی میکنم از دیدن چهره اش نخندم به آریا میگم :
- معرفی میکنم دوست و برادر خوبم آریا، ایشون هم رضا همکار و دوست خوبم
با دست لابی رو نشون اریا میدم و میگم :
- اریا جان این یک ربع مانده رو اگر تو لابی منتظرم بمونی ممنون میشم . من ساعت استراحتم ساعت دوازده است .
- حتما" مزاحمت نباشم نیاز جان
- نه این چه حرفیه
همزمان با رفتن آریا به سمت لابی، ر ضا با حالتی شوخ گفت
- این شازده رو دیگه از کجا در آوردی ؟
- لپ لپ !
- نیاز پسر خوبی به نظر میاد !فامیلین؟
- نه بابا ... فامیلم کجا بود؟ آره خیلی جنتلمنه ولی برای من بیشتر از یک داداش نیست خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم
ساعت دوازده بود که دیدم رضا از جاش بلند شد و به سمت کافی شاپ رفت بلند شدم و به آریا گفتم به سمت کافی شاپ هتل بره تا منم بهش ملحق شم
پنج دقیقه ای گذشته بود که دیدم برگشت منم کادو تولد آریا رو که از رختکن برداشته بودم گرفتم و با کیکی که با شمعهای روشن کوچیک روش خودنمایی میکرد به سمت آریا حرکت کردم . قرار بود که رضا هماهنگ کنه تا قهوه هم آماده باشه
همینطور که به آریا نزدیک میشدم شروع کردم :
- تولد ..تولد ... تولدت مبارک
رضا که تا اون موقع سرگرم گوشی تلفنش بود با تعجب سرش رو بلند کرد و با بهت بهم نگاه کرد
- وای ..مرسی نیاز ... من واقعا" شوکه شدم انتظار هر چیزی رو داشتم جز این کیک و شمع اون هم این ساعت شب !
- تولدت مبارک داداش گلم امیدوارم 120 ساله بشی و بی دندون بشی تا من برات دندان مصنوعی کادو بیارم
در حالی که میخندید گفت
- داشتیم نیاز خانم ... اینجوریاس؟
- بله که داشتیم ...
- خوب آقا حالا اگه میخوای جای خامه پارافین نخوری زود تند سریع این شمع ها رو فوت کن

@romangram_com