#نیاز_پارت_18

رضا چپ چپ به من نگاه کرد آخه سابقه نداشت من کاری رو به رضا وا گذر کنم اینجا هر کس خودش به ارباب رجوعش رسیدگی میکرد
- خانم بهرامی من تلفنی مشغول هستم خودتون رسیدگی کنین
آخ چه ضایعم کرد اصلا از ماجرای اون روز، دیگه رفتاره پرسنل باهام کلی تغییر کرده ...
شماره دفتر ریاست رو گرفتم و بعد از زدنه چند بوق، خوده از خود راضیش، برداشت
-بله
با نفرت به صداش گوش میدادم
- آقای دادفر یک آقایی تو لابی منتظرتون هستند
با کمی مکث میگه
- اسمشون ؟
- چند لحظه صبر کنین
اسمشو نمیدونستم باید ازش میپرسیدم
- ببخشید اسمه شریفتون ؟
با لبخند بهم گفت
- بهشون بفرمایید کوچیکه شما علی ... علی رستگار
- آقای علی رستگار
- همراهیشون کنین به اتاقه من
بدونه هیچ حرفه اضافه ای گوشی رو قطع کرد فکر کرده من نوکرشم این همه درس نخوندم که یهو یکی بیاد بهم بگه تا کمر جلو دوستم خم شو
به روبرو نگاه کردم و خواستم با یکی از پرسنل بفرستمش بالا که به این فکر افتادم سازه مخالف زدن رو شروع کنم به همین خاطر گفتم
- آقای رستگار ایشون گفتند خودتون تشریف ببرین اتاقشون ...
- اتاقشون کجاست ؟
- تشریف ببرین سمته چپ سالن، آسانسور هست، طبقه بیستم بالای درش نوشته ریاست هتل ...
تشکر کرد و رفت این یک قدم بود برای اینکه بفهمه، من کارمنده اینجا هستم، اما برده تو نیستم، که هر کاری دلت میخواد برات بکنم
نیم ساعتی گذشت که دیدم دو تاشون اومدن پایین دارن میرن سمت لابی ...
کوچکترین نگاهی بهشون نکردم و خودم رو با هزار تا دوز و کلک مشغوله صحبت با تلفن کردم ... حتی خطهای مربوط به رضا رو هم جواب میدادم

@romangram_com