#نیاز_پارت_162
تو شوک بودم ... ولیان دختر خاله کیان بود ... با تعجب نگاهش کردم و گفتم
- با این لباسها ؟
همونطور که از ماشین پیاده میشد گفت
-پیاده شو ... برای اون هم یه فکری کردم ..
دیگه اعتماد به رفتارش داشتم ..به خودش ... دلیلی برای ترس نمیدیدم ..یه حسی درونم میگفت بهش اطمینان کنم ..
وارد خونه شدیم تو یک نگاه خیلی مدرن و شیک به چشم میومد ..
آکواریوم تو همون طبقه پایین بود، آکواریوم نسبتا بزرگی بود ...
چیدمان خونه بسیار ساده اما امروزی بود ... عکسهای چهره آشنای خانوم ولیان کنار همسر و پسر ده دوازده سالش دراطراف خونه باعث شد تا اعتمادم به کیان صد چندان بشه و کمی شجاع تر قدم بر دارم ...
-بشین اینجا تا من یه چند لحظه برم وسایل های لازم رو بیارم ...
طبق خواسته کیان روی کاناپه مشکی رنگ روبروی تلویزیون نشستم و چشم دوختم به کیان که چه کاری میخواد بکنه ...
از پله های مارپیچ خونه رفت بالا و بعد از چند دقیقه بر گشت و هم زمان که از پله ها میومد پایین حرف هم میزد ...
-چند وقت پیش که اومده بودم خونشون شیرین دست تنها داشت این کارو میکرد منم یک کم کمکش کردم ... بلد نبودم فقط کمکش کردم ... حالا که رفته زحمت این کارو داده به من ... شیرین این ماهی ها رو از جونشون هم بیشتر دوست داره ... حالا اگه بفهمه من آخر شبی دارم آبشون رو عوض میکنم کلی غرغر میکنه ...
به حرفهایی که میزد گوش میکردم و در آخر وقتی نگاهم کرد لبخندی به منظور با مزه بودن حرفهاش زدم ... علت بی مزه بودن حرفهای به ظاهر بانمک آخر شبش یا خستگی من بود یا مهم نبودن حرفهایی که مربوط به اون آکواریوم بود ...
کتش رو در آورد و آستینهای پیراهن سفیدش رو بالا داد ...
آهسته و متمرکز به کارش ماهی ها رو تک به تک از آب در میاورد و وارد یک سطل سفید رنگ میکرد ...
-نمیخوای بیای از نزدیک ببینیشون ؟
اصلا تمایلی نداشتم اما باز از یکجا نشستن بهتر بود ... سری با بی میلی تکان دادم و خودم رو مشتاق نشون دادم ...
از جام بلند شدم و رفتم کنارش ایستادم ...
کیان اونطرف آکواریوم یک متری بود و من طرف دیگرش ...
از کنار کمی خم شدم تا مقدار ماهی ها رو ببینم ... بیشتر به این منظور کنجکاو بودم تا مقدار طول کشیدن کار و زیادی کار رو بسنجم ...
کم هم نبودند ... تازه کیان دو تاشونرو در آورده بود و حد اقلش هفده هجده تا دیگه مونده بود ...
اینقدر شدت خستگی و خواب آلودگی در من زیاد بود که کمی کلافه شدم ...
-دوست داری تو این کار رو بکنی ؟
علاقه ای به این کار نداشتم واسه همین هم بدون هیچ اتلاف وقتی گفتم ...
@romangram_com