#نیاز_پارت_143
- بهت یه حرفی زده میشه بگو چشم ... عادت کردی به زور حرفهارو بفهمی ...
حموم رو پیدا کرد و چراغش رو رو شن کرد و منو فرستاد توش ... آخرش هم گفت
-تا اینجاش همراهیت کردم میخوای از این به بعدش هم کنارت باشم یا خودت از پسش بر میای
دیگه برای لجبازی دیر شده بود ... اخمی کردم و داد زدم ...
-برو بیرن خودم میتونم ...
درو بست و رفت بیرون ... بعضی جاها این زورگویی هاش ته دلم رو میلرزوند ...
نمیدونم با اون آب سردچطوری دوش گرفتم ... با اینکه در قفل بودباز هم حس بدی داشتم ... دوباره همون لباسهامو پوشیدم و با مانتو و حوله دور سرم رفتم بیرون ...
خبری ازش نبود ... انگار خودش رفته بود بیرون ... رفتم تو اتاقم ...
چشمهام از تعجب چهار تا شده بود ...
چقدر قشنگ نشسته و تموم غذام رو خورده ... غذای خوشمزم ... سالادم ... من هنوز گرسنه بودم ...
با دیدن من تو سر در اتاق بلند شد و روبروم ایستاد ..
-دوشتورفتی ؟منم غذامو خوردم ... رفته بودی دوش رفتم پایین تو ماشین این لباس رو برات آوردم ... سفارش سولمازه..بپوشش اینجوری که میگفت کفش و خرت و پرت هم کنارش هست ... من تو حال منتظرتم ... پوشیدی بیا بیرون که بریم ... ساعت پنجه ... زود باش ..
چون باهاش سر سنگین بودم نخواستم حرف اضافی بزنم فقط گفتم که
-من لباسهای خودم رو میپوشم اینها رو هم برگردونین به سولماز
یک قدم با شدت به سمتم برداشت که یک دفعه از ترسم من هم یک قدم به عقب برداشتم ..
این شدت حرکتم باعث شد حوله بالای سرم بیوفته و موهای بلندخیسم به خوبی نمایان بشه
نگاهی به موهام کرد و گفت ...
-سریع آماده شو بیا بیرون
بی معطلی از اتاق گذاشت رفت بیرون ...
خیلی وقته که در مقابل اصرارهاش کوتاه اومده بودم از اون وقتی که گفت جشن سولماز فقط یک باراتفاق میوفته و سعی نکنم با نرفتنم این خاطره رو خراب کنم ...
موهام رو با هزاربد بختی خشک کردم با اتو صافشون کردم ..پیراهنی که توکاور مشکی بود باز کردم ...
چقدر شیک و زیبا بود ... حوصله کلنجار دوباره رو نداشتم ... پیراهن گیپور مشکی که پشتش تا کمر باز بود و جلوی یقش تاگردنم بسته ... مدل چسب و زیبایی داشت که بلندیش تا پایین پاهام میومد و تقریبا ده سانتی هم از پشت دنباله داشت و آستینهای بلندش هم گیپور خالی بود چسب به دستم میچسبید ...
وقتی لباس رو پوشیدم ازهمه چیش راضی بودم به غیر از پشت باز لباس که تمام کمرم رو به نمایش میگذاشت ... از سولماز این سلیقه ها بعید نبود ... خودش هم دختر شیک پوشی بود ..اما چرا باید برای من وقت بزاره و اینها رو با دقت تدارک ببینه ...
کفشهای رسمی مشکی رنگ که پاشنه های ده سانتی نقره ای رنگش به خوبی زیر دنباله لباسم دیده میشد کیف بسیار کوچیک و مربعی شکل نقره ای که توش رژ لب قرمز از قبل گذاشته شده بود ... چقدر سولماز خوش سلیقه فکر همه جاش رو هم کرده بود ... کنار رژ لب یک گردنبند زنجیر نقره ای بسیار بلندی بود که چون نمیدونستم چجوری بسته میشه نبستمش ... موهام رو آزاد پشتم گذاشتم تا شاید از برهنگی پشتم کمتر بشه ... چشمهام رو فقط با یک خط چشم نازک و سایه اکریلی مشکی ملایمی آرایش کردم و رژ گونه ملایمی روی گونه هام کشیدم ..رژقرمز دوست داشتم با دقت رو لبهام رنگش رو به خوبی نشوندم ..
@romangram_com