#نقاب_من_پارت_91

_آره

چند بار نام جن سفيد را آرام زيرلب تکرار
کردم، ناگهان چيزي به يادم افتاد

_راستي ساميار، گفتي کسي بهت زنگ زد
_آره
_و گفت که دنيل و سارا تصادف کردن
_آره
_خب صداي اون آدم آشنا نبود!
_خب
_که چي؟ فکر کن!
_ببين، نميشه به اون قضيه خيلي فکر کرد
چون، اولا من دقيق يادم نمي‌ياد، و بعد اين
که صداش تغيير داده بود، خيلي کلفت بود.

کمي فکر کردم و گفتم:

_بعد اون ديگه بهت زنگ نزد؟

سرش به علامت نه تکان داد و گفت:

_نه اصلا

ديگر راجع به اين موضوع حرفي نزديم و
از گذشته ء خوشي که باهم داشتيم حرف
زديم، با نزديک شدن به ساعت شش، به ياد
دنيل افتادم، احتمالا الان بايد خانه باشد، رو
به ساميار کردم و گفتم :

_آخ آخ ساميار، من بايد الان خونه باشم
بايد قبل دنيل خونه مي‌رسيدم، ميشه منو
برسوني؟!

غمگين گفت:

_حالا بايد بري حتما؟
_آره، بايد برم.

romangram.com | @romangram_com