#نقاب_من_پارت_90
که در طوفان به لانه رسيده، با شوق از حضور در
آغوشش غصهها و رنجهايم، را گفتم، اين
که دنيل به من آسيبي نزده، ومرا چون مهماني
پذيرا بود، قسمت هاي غمگين زندگي دنيل را
تعريف کردم، اندوه سنگيني در نگاه ساميار
ديده مي شد، شايد او هم خود را مجازات
ميکرد، اگرآن شب عاقلانهتر تصميم ميگرفت
، سرنوشت ديگري همه داشتند. سرش را نزديک
صورتم آورد وزيرگوشم گفت:
_کمکش کن سونيا، اون واقعا دوست خوبي بود
صورتم را برگرداندم به سمتاش، گفتم:
_تنهايي نميتونم، تو هم بايد کمکم کني.
_باشه، رو من حساب کن.
با اخم گفتم:
_حالا، سارا کجاست؟
بهت زده گفت:
_نميدونم سونيا!
انگشت اشاره ام را به سمتش گرفتم و گفتم:
_منو نپيچون، ساميار
دستش را بالا آوردو روي انگشت من گذاشت
_باور کن نميدونم سونيا آخرين خبري که
ازش داشتم، فهميدم که با کسي به
اسم جن سفيد در ارتباط هست
متعجب، گفتم:
_جن سفيد؟
romangram.com | @romangram_com