#نقاب_من_پارت_88
_مگه چيکارت کرد؟
_هيچي همش پاشو از زير ميز به پاي من
ميماليد.وقتي که با خشم نگاهش کردم
لبخند هوس آلودي زد و چشماشو خمار کرد
اين کاراش رو من تاثير نداشت و به هر حال
من کم کم سمت لورا بيشتر کشيده شدم و بهش
علاقمند شدم، تو همين جريانات سارا هم ول کنم
نبودو همش يه جورايي نخ ميداد، جوري که دنيل
هم بعد يه مدت شک هايي کرده بود.
_بالاخره کار به کجا رسيد؟
_تاجايي که يه شب با لورا به رستوران رفته
بودم وحسابي خوش ميگذشت و همه چيز
روبه راه بود و کلي بگو بخند داشتيم تا وسط
هاي شام، از يه شماره ناشناس به من زنگ زدن
و يه آدرس دادن و گفتن خودت رو برسون دوستت
با همسرش تصادف کرده، منم با هول بلند شدم و
سريع لورا رو خونه رسوندم و اونجا رفتم، يه جاده
قديمي بود که از ميون جنگل ميگذشت، هوا هم تاريک
بودو هيچ چيز واضحي ديده نمي شد، ماشين دنيل رو
ديدم و پياده شدم، رفتم سمتش و مرتب داد زدم دنيل،
دنيل، سارا..اما جوابي نمي اومد، حس بدي داشتم مي
ترسيدم مرده باشن، تا اينکه يه چيزي خورد به سرم و
ديگه چيزي نفهميدم، با صداي دنيل به هوش اومدم و
کاش مرده بودم و دنيل منو نمي ديد تو اون وضع..
بغض مردونه اي تو صداش بود، ديگه مثل
وقتي که از لورا حرف ميزد، جملاتش بوي
شادي نميداد.
_گذشته رو ول کن، ساميار دنيل ميفهمه يه روزي
که تو بي گناه بودي؟
_آره، ولي خيلي سخته ديدن زنت نيمه برهنه تو بغل
نيمه برهنه ي دوستت، خيلي سونيا سخته.
_خب چرا براش توضيح ندادي؟!
_خيلي گفتم، اصلا گوش نميدادو بدتر اين که
خودشم هيچوقت توضيحي نخواست.
_نميدونم چي بگم !؟
romangram.com | @romangram_com