#نقاب_من_پارت_77

بود که لحظه اي رهايم نميکرد. متوجه حالم شد گفت :

_درس دوم ،با عصبانيت و بدون فکر حمله نکن .

نگاهش کردم و با نفرت گفتم :

_عجله نکن ،منم طرح هايي دارم .

مشتش را دوباره سمتم آورد ،بجاي ايستادن
از زير دستش رد شدم و مچ اش را از پشت
گرفتم ،اخلاقي نبود ،اما موهايش را از پشت
کشيدم و پايم را به پشت زانويش کوبيدم ،
تعادلش بهم خوردو با صورت روي زمين
افتاد ،سرش را که بلند کرد متوجه خوني
شدم که از دماغش خارج مي شد .ترسيدم
ولي سعي کردم به ظاهر خودم را خونسرد
نشان بدهم و گفتم :

_استاد ،درسم رو خوب ياد گرفتم ،آيا !!

با دستش خون پشت لبش را پاک کرد و گفت :

_زيادي ،زود ياد گرفتي .

و هر دو خنديديم و جلو رفتم و به صورتش
نگاه کردم .

_خوبي ؟
_نه زياد .

منم با پر رويي تمام گفتم :

_مي خواستي مبارزه نکني .

با تعجب جواب داد:

_مي دونستي خيلي پر رويي ؟


romangram.com | @romangram_com