#نقاب_من_پارت_159


-نه برعکس پسر جوونيه

اين حرفش بيشتر منو مشکوک کرد و يه اهايي گفتم و پياده شديم

وارد کافه شديم و سفارش کيک شکلاتي با قهوه رو داديم
روي صندلي نشستيم و گفت:

-خوب تو از خودت بگو

به صندلي تکيه دادم و گفتم:

-چي بگم؟
-اين که چي شد اين جايي؟
-ادم تنهايي بودم تنها دل خوشيم کارم بود کمک کردن به مريضام

مشکوک پرسيد:

- چي شد که خواستي به من کمک کني؟

خودمو جمع و جور کردم و گفتم:

-اروم بودي يه دفعه عصبي ميشدي حالت چهرت اتيش تو چشمات مشخص بود که يه دردي داري براي همين خواستم کمکت کنم

نفس عميقي کشيدم سفارش رو اوردن و تشکري کردم و رو به سارا گفتم:

-نميخواي بگي چي شده؟

قيافشو ناراضي نشون داد و گفت:

-شايد الان نه فردا هم نه اما به زودي ميفهمي شايدم مجبور باشي به زور از زير زبونم بکشي بيرون

مقداري کيکمو خورد و گفتم:

-جن سفيد ناراحت نميشه که با مرد ديگه اي هستي؟

دستشو رو دماغش گذاشت و گفت:


romangram.com | @romangram_com