#نقاب_من_پارت_1
به نام خداي پنهان و پيداي جهان عاشق .
احساس عجيبي داشتم ،تمام بدنم غرق در
کوفتگي و خلسه اي بود که نمي دانستم
علت آن چيست ؟ حس مبهم سوزش گلويم
باعث شد اندک توان باقي مانده در جسمم را
جمع کنم و دستانم را به نوازش گردنم مهمان
کنم .
هوا سنگين بود ،يا من خودم غرق در سنگيني
زمان بودم ،که هيچ چيزي به خاطر نمي آوردم .
پلکهاي خمارم را چند بار بهم زدم ،هنوز گيج
خوابي بودم که مرا در بر گرفته بود .
دستي به صورتم کشيدم و چند نفس عميق
به سينه فرستادم .چشمانم روي ديوار هاي
اتاق به رقص درآمد .وهر چه بيشتر مي
نگريستم ،بيشتر دلشوره بر جانم مي نشست .
غم غريبي با اتاق از يک سو وغم گم شدن در
ذهن از سوي ديگر کلافه ام کرده بود .
نسشتم و با پريشاني سعي کردم آخرين
تصاوير حک شده را به خاطر بياورم .
???از اداره خارج شدم ...مي خواستم
خونه برم ...يک نفر از من سوالي کرد ..
من جواب دادم ...ولي ......
چيزي به ياد نمي آورم ،جز دستمال سفيدي که
جلوي دهانم گرفته شد و بعد اين خواب
عميق .
بيشتر به ديوارهاي سنگي اتاق نگاه کردم،
نه،اينجا اتاق من نيست ،پس من کجا هستم؟!
تاريکي اتاق مزيد بر علت شده بود و چشمانم
مرتب بسته مي شد ،اما گوشهايم بر عکس
عمل ميکردند ، هرقدر که چشمانم گيج خواب
بودند ،آنها در طلب هوشياري .
زمزمه هايي نا آشنا از پشت در جان مي گرفت
کنجکاوي و دلشوره زوج عجيبي در جانم شده
romangram.com | @romangram_com