#ناخواسته_پارت_3
-سلام و مرض. می مردی اگه پنج دقیقه زودتر از خواب بیدار می شدی؟
-ایدا ببخشید دیگه تکرار نمیشه.
حالا کمی از اخمش را باز کرد:
–قول؟
-قول ؛ برات اسنک قارچ و پنیر افاق پز اوردم البته مامان سودی چیزی نگفت اما من که میدونم اینا هنر دست افاقه. بیا بزنیم بر بدن تا درس رو بهتر بفهمیم.
ایدا با خنده مشغول خوردن ساندویچش شد.همیشه همین بود ،همیشه کوتاه می امد و خانم بود ؛حتی سال کنکور هم او بود که به خاطر من کوتاه امد.
از اول عاشق معماری بودم ایداهم نرم افزاردوست داشت , مخ کامپیوتر بود ولی چون به هم قول داده بودیم که همیشه با هم باشیم او بود که بدون توضیح دادن به کسی معماری را انتخاب کرد تا مبادا من مورد سرزنش قرار بگیرم.!!ایدا انسان ترین ادم دورو برم بود.
با سوال ایدا به خودم امدم:
-به نظرت امروز چی میشه؟
اشتیاق لانه کرده در چشمانش را دیدم و خواستم کمی سر به سرش بگذارم بنابراین کاملا خونسرد گازی به ساندویچم زدم وبا دهان پر جواب دادم:
-نظری ندارم.
مانند بادکنکی پر باد ، بادش خوابید:
-چقدر لوسی مگه میشه نظری نداشته باشی؟
-یا قبولمون میکنن و میگن از فردا بیاین سر کار یا میگن ما نمیخوایمتون و حاجی فقط تو رودرواسی با علی اقا قبول کرده طرحاتون رو ببینیم و خداحافظ در خروج از اینوره.
ایدا بهت زده نگاهم کرد و گفت :
-نه یه یا دیگه هم داره.
چراغ قرمز شد و در حالیکه ترمز دستی را می کشیدم گفتم:
romangram.com | @romangram_com