#نهال_پارت_60
دنیا برای هزارمین بار به خاطر این که نهال فرشته صدایش میزد خوشحال شد دست هستی را گرفت و گفت: دوستمه!
هستی از جایش بلند شد و گفت:سلام
نهال به هستی که حالا با کنجکاوی به نهال خیره شده بود نگاه کرد. نهال به چشم های درشت و قهوه ای رنگش خیره شد و به این فکر میکرد که این دختر بچه را قبلا کجا دیده که اینقدر به نظرش آشنا می آید.
_سلام خانوم خوشگله!
هستی هنوز ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود.
نهال که حس کرد دختر بچه معذب است تکیه اش را از چهار چوب برداشت تا برود. دنیا دست هستی را کشید و گفت:بشین دیگه نمیتونم برنامه رو ببینم!
هستی زیر چشمی به نهال نگاه کرد و دستش را جلوی دهانش گرفت تا مثلا نهال نشنود ولی با صدای رسایی گفت: اخه این خانوم لبخندیه بهم اجازه نداده!
با این حرف نهال به خنده افتاده هر دو به سمت او برگشتند. نهال خیلی زود به خودش مسلط شد و دستش را بالا گرفت و به کلوچه های دستش اشاره کرد و گفت:کی میخواد؟
دنیا از جایش بلند شد و گفت:اخ جون کلوچه!
نهال جلو رفت و کلوچه ها را روی میز گذاشت و دوزانو کنار میز نشست.
دنیا دست برد و یکی از انها را برداشت و به سمت هستی گرفت و گفت:میخوای هستی؟
هستی مردد به کلوچه خیره شده بود.
نهال در حالی که سعی میکرد از حرفی که هستی زده بود دوباره به خنده نیوفتد گفت: کلوچه دوست داری؟
هستی دستهایش را پشت سرش برد و گفت: بله!
دنیا بدون توجه به هستی کلوچه ای که دستش بود را عقب کشید و گاز زد.
romangram.com | @romangram_com