#نقاش_مزاحم_(جلد_دوم)_پارت_1
*مهراد*
با چشمای اشکی زل زد بهم و گفت:
-باور نمیکنم نه مهراد من اینو باور نمیکنم
با لبخندی که بیشتر به تلخند میخورد گفتم:
-میخواد باورت بشه میخواد باورت نشه ولی چیزیه که خدا بهم داده.
رائیکا لبخندی مصنوعی زد و گفت:
-آره وقتی وجود خدا باورت بشه اونم یه نقطه میزاره زیر باورت و میشه یاورت لطفا زود خوب شو این قول رو بهم میدی؟
بالبخند زل زدم به صورت ماهش که از هر شبی امشب قشنگتر شده بود و گفتم:
-آره قول میدم خوب بشم.
لبخند محوی زد:
"فدای اون چشمای خوشگلت!"
با تعجب بهش نگاه کردم..
فکر کردم رائیکا حرف زد! دوباره اون صدا توی سرم اکو شد:
romangram.com | @romangram_com