#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_93
-من ماریا هستم، اینم کارتم دوست داشتی بهم زنگ بزن.
زندگی چیز عجیبیه؛ عاشق میشی نمیرسی، خوبی میکنی بدی میبینی، دوست داری دوست ندارن، مهربونی نامهربونن، عاشقی عاشق نیست. این آخری سخته، عاشقی و عاشق نیست یعنی مرگ!
کارت رو ازش گرفتم و تا خواستم سوالم رو دوباره بپرسم، تنهام گذاشت و رفت. من موندم و تنهایی، من موندم و یه عالمه سوال بیجواب، من موندم و یه عالمه چرا؟! چرا من نمیتونم به مهراد برسم؟! مهراد چیو داره مخفی میکنه؟! چرا مهراد همیشه شاد و شنگوله؟! یعنی واقعا مهراد همونطور که شاد و شنگوله، بغض و غم هم داره؟! همیشه فکر میکردم کسایی که زیادی میخندن و شادن، واقعا زندگی خوبی دارن! اما الان به این نتیجه رسیدم که زندگی مهراد، پر از رمز و رازهایی هست که باید خودم کلید قفلهای مهراد رو پیدا کنم. چرا؟ هزار تا چرا توی سرم میگردن اما دریغ از جوابی ساده! دکترم میگه از اعصابه، راشا میگه از استرس بیکاریه، اما خودم میگم از بیخوابی شبونه و فکر کردن به مهراد!
راشا اومد دنبالم، مانتوم رو درست کردم و کیفم رو برداشتم. از بیمارستان خارج شدیم و به خونه رفتیم. با همون مانتو و شلوار تنم روی تختم دراز کشیدم و لباسام رو عوض نکردم. فکر میکنم که فردا عقد دخترعموم آرشینِ، خواهر امین. آرشین برام تعریف کرد که چقدر دوسش داره و کی و کجا با هم آشنا شدن و چه اتفاقاتی بینشون رخ داده تا اینکه اومدن خواستگاری آرشین؛ آرشین مثل خواهرم میمونه، همدیگر رو خیلی دوست داریم. حتی اونم راضی نیست من و امین با هم ازدواج کنیم و من از این بابت بیشتر از همیشه عاشق آرشینم. آرشین میگه دوست داره بچهدار که شد، اسمشو بزاره آرش یا آرشام. دختر عجول اما خوشگل و مهربونیه، امشب بهم پیام داد که برادر شوهر آیندش خیلی آدم شیطون اما کرمریزیه! برام پیام داد:
-باورت میشه وقتی براش چای و قهوه تعارف کردم، گفت خودتون درست کردین؟ منم با اشتیاق که الان میگه خیلی خوشمزه است و اینا گفتم آره، اونم زد تو پرم و گفت نمیخورم حتما بدمزهست. باورت میشه بیشتر از خواهرشوهرام کرم میریزه! کلا فکر کنم تمام وجودش از کرم پره، وای به حال دختری که بعدا بخواد زنش بشه.
منو آرشین همیشه وقتی درد و دلی داریم یا شاد هستیم، به همدیگه میگیم. حرف میزنیم و خودمون رو خالی میکنیم. ما دوتا خیلی احساساتی هستیم اما پدر و مادر من هیچ چیزی از احساس نمیفهمن. چرا؟! چون ازدواجشون زوری بوده و همدیگه رو دوست نداشتن. خانوادههاشون اینا رو با زور و ستم به هم دادن؛ هر کدوم شکست عشقی داشتن، هر کدومشون غمی داشتن اما چرا با این بیاحساسیهاشون، دارن ما رو میرنجونن؟ چرا پدرم نمیخواد باور کنه الان دیگه قدیم نیست! الان زن و بچه داره. چرا مادرم نمیخواد باور کنه که عشقش، با یکی دیگه رفته؟ چرا نمیخواد باور کنه شوهر و بچه داره؟ بچههایی که مهر و محبت مادر و پدرشون رو میخوان. بچههاشون نمیخوان پدر و مادرشون از هم دور باشن، نمیخوان تو دستشون پره پول باشه اما مهر مادر و محبت پدر رو نداشته باشن.
زندگی یعنی مهر مادر و محبت پدر!
زندگی رو که نمیشه با پول خرید! خیلی چیزها هست که نمیشه با پول خریدشون اما پدر و مادر من، نمیخوان باور کنن و توی گذشتشون سیر میکنن. هنوز هم فکر میکنن توی گذشتهان، گذشتهای تلخ که از یاد بردنش براشون کار اصحاب فیله! منم یه دخترم! وقتی دلم میگیره، کسیو مثل مادر یا پدر ندارم که بیاد بگه چته گلدخترم، چرا دلت گرفته؟ نمیتونم از خونه بیرون بزنم. نمیتونم شب خونه نیام. نمیتونم فریاد بزنم. فقط میتونم سرم رو بزارم روی زانوهام و با موهام بازی کنم و لبمو بکنم. یه گوشه اتاقم غمبرک بزنم و بشینم. بغض کنم و دستم رو الکیالکی خطخطی کنم. بیصدا گریه کنم، بیصدا بخندم، بعدم با یه لبخند مصنوعی به بقیه نشون بدم حالم خوبه. شبا یا از خستگی و یا با قرص خوابم ببره. من هنوزم قویام! خدای بالاسرمون بعضی از ما دخترا رو جوری آفریده، تا ثابت کنه دخترها هم میتونن مرد باشن!
از فکر و خیالهایی که همیشه باعث آزارم میشن، دست کشیدم. دلم نمیخواد اصلا بهشون فکر کنم اما ناخودآگاه میان تو ذهنم و من دلیل این رو نمیفهمم.
دلم برای مهراد تنگ شد، توی این چندلحظهای که نیست! با تمام وجودم دوسش دارم. وقتی منو تو ب*غ*لش گرفت، احساس آرامش داشتم ولی وقتی دیدم رفت پیش دختر تا باهاش حرف بزنه، دلم گرفت؛ دلم گرفت از اینکه گفت عاشق کسی شده و اون من نیستم! از جام پا شدم و لباسام رو با یه شلوار و تاپ راحت عوض کردم. حداقل یه امشبو راحت بخوابم.
صدای وزوز میومد. احتمال میدادم گوشیم باشه، چون گذاشته بودمش رو ویبره و رو حالت سکوت نبرده بودمش. به صفحه روشنش که اسم نقاش مزاحم روش خودنمایی میکرد، نگاه کردم. جدیدا جز مهراد دیگه هیچکسی مزاحم خوابم نمیشه. نمیدونم چی شد که یهویی با خودم گفتم اسمشو بزار نقاش مزاحم ولی فکر میکنم بیشترین دلیل گذاشتن نقاش مزاحم روی مهراد، این بود که هم نقاشه و استاد نقاشی و هم در بهترین شب زندگیم مزاحمم شده بود. بهترین شب عمرم وقتی که مهراد وارد زندگیم شد. تماس رو وصل کردم اما هیچی نگفتم.
-رائیکا سلام خوبی؟
با شنیدن صداش آرامش بهم تزریق شد، آرامشی که فقط با وجود مهراد ازش میگرفتم. آرامشی که جدیدا شده تمام زندگیم، تمام دنیام!
-سلام ممنونم خوبم ولی الان چه وقت زنگ زدنه؟
-دلم برای صدات تنگ شده بود!
romangram.com | @romangram_com