#نقاش_مزاحم_(جلد_اول)_پارت_80
-خوب..یه..درد دل ..بود، به جان تو مهراد!
خیلی جدی گفتم:
-اشکالی نداره، راستی منو به حرف آوردی، دو ساعته داریم حرف میزنیم. این آبجیتم هیچی نمیگه! نقاشی سیاه قلمش عالیه، فقط میمونه با رنگ و گواش بکشه که اونم خودم یه عکس ازینجا میگیرم میکشم، البته نصفشو نصفه دیگش رو خواهر جنابعالی باید بکشه. حالام گمشو بریم بیرون یه چی بخوریم که هلاکم.
راشا باخنده گفت:
-هوف باشه.
از جام پاشدم و رو به رائیکا گفتم:
-رائیکا خانوم من یه عکس ازینجا میگیرم و میرم خونمون نصفشو میکشم، نصفه دیگشو میدم خودتون بکشین. چطوره؟
-خوبه ولی من هرچه زودتر لازمش دارم.
-غصه شو نخور، میکشم برات میارم
رائیکا با لبخندی زیبا و خاص گفت:
-ممنون.
مکث کرد و در آخر گفت:
-آقامهراد.
با گفتن آقا مهراد دلم لرزید! یه حسی داشتم، گر گرفتم و تنم داغ شد. قلبم تندتند میتپید. اینا نشانهی چیه جز عشق؟ آره من عاشقم، عاشق خانوم مغرورم شدم. اوه خانومم هم شد. راشا اگه بدونی عاشق خواهرت شدم، اوندفعه ببینم چه میکنی! رفتم از یه زاویهی خیلی خوبی یه عکس گرفتم تا بعدا از روی همون عکس نقاشی رو بکشم. چند تا پشت سر هم گرفتم تا اگه تار شدن، حداقل یکیشون خوب در بیاد و بتونم قشنگترین نقاشی که توی عمرم کشیدم بشه، چون میخوام بدمش به عشقم. عشقی که الان دیگه کمکم داره میشه تمام زندگیم، دلیل زندگیم، اکسیژنم. در هنگام گرفتن عکس نگاهم افتاد به رائیکا، با اون موهایی که توی صورتش پخش شدن و داشت وسایلاش رو جمع میکرد، تا بزاره داخل ماشین و بریم رستوران شام بخوریم. یهو به سرم زد یه عکس ازش بگیرم! سریع دوسه تا گرفتم، واقعا عالی شده بودن. به خودم قول دادم وقتی اون نقاشی رو تمومش کردم، عکس پرتره یا چهرهی رائیکا رو بکشم. اگر خدا بخواد زودتر یه عکس از چهره رائیکا میکشم. وسایلا رو با هم جمع کردیم و رفتیم داخل ماشین نشستیم. منو راشا جلو بودیم و رائیکا عقب نشسته بود.
"چرا غم داره چشات یه دنیا حرف داره نگات
romangram.com | @romangram_com