#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_93
بابا-پرسيدم کجا بودي؟
-بيرون.
بابا-با کي؟
-با دوستم.
بابا-کدوم دوست؟
-به زودي بهتون معرفيش ميکنم
مامان روي مبل نشسته بود و به زمين خيره شده بود. چشم هاش سرخ بودن و مشخص بود که تمام مدتي که توي خونه نبودم رو گريه ميکرده.
رفتم توي اتاقم و لباس هام رو عوض کردم.
تلفنم رو بعد از رسيدن سورنا به پارک خاموش کردم. روشنش کردم که ديدم چند تماس از دست رفته از بابا و مامان و همچنين ملاني داشتم.
پرتش کردم روي تخت و نشستم روي صندلي ميز توالتم.
نگاهي به خودم توي آيينه انداختم.
موهايي که هميشه کوتاه بودن، چشم هاي طوسي، پوست تقريبا تيره و بيني متوسط.
دست از نگاه کردن به خودم برداشتم و به سمت تلفنم رفتم.
يک پيغام از طرف سورنا اومده بود، پيام رو باز کردم.
سورنا:مشخص بود به زور از ماشين پياده شدي
romangram.com | @romangram_com