#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_57
-اه نمیدونم چرا من شبیه تو شدم، حالش خوبه امروز فشارش افتاده بود بابا بردش بیمارستان.
دایی-تا دلت هم بخواد شبیه من باشی دختره ی پررو.
صدای خندم باعث شد دایی زهرماره غلیظی بگه و خنده ی من بیشتر شد.
دایی-نخند، چرا فشارش افتاده بود؟
-نمیدونم هرچی از شوهر خواهرت پرسیدم چیزی نگفت.
مکث کوتاهی کردم و گفتم:
-دایی نمیخوای زن بگیری؟
دایی-دیوونه من با این همه مشغله ی کاری وقت زن گرفتن دارم؟
-یه جوری میگی مشغله ی کاری انگار رئیس شرکتی چیزی هستی.
دایی-باور کن علاوه بر دانشگاه دانشجوها پشت سر هم تماس و پیام و ایمیل هاشون هم روی مخه.
-الهی دایی رئیس جمهور هم کارش اینقدر نیست، حداقل نمیخوای زن بگیری از یه علاقه شروع کن.
دایی-تو کاری به این چیزا نداشته باش علاقه باید درست باشه.
-مگه علاقت چشه؟
دایی-نفس این بحث رو تموم کن، آخر هفته بیکاری؟
-آره چطور؟
romangram.com | @romangram_com