#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_54


صدای مامان در آمده بود. با اینکه طرفدار این آهنگ بود ولی صدای اعتراضش بلند شده بود. از وقتی به خانه آمده بودیم صدای این اهنگ توی اتاقم پخش می‌شد .

مامان-نفس بسه دیگه قطعش کن.

لبخند دندون نمایی زدم و به سمت مادرم که در چارچوب در اتاق قرار داشت رفتم.

-نه مامان خیلی اهنگش قشنگه.

مامان-تا دیروز غر میزدی به من که این آهنگا چیه گوش میدی، الان خودت داری زیاده روی می‌کنی.

دستای مامان رو توی دستام گرفتم و به سمت تخت بردمش و هردو نشستیم روی تخت. صدای آهنگ رو که از گوشیم پخش می‌شد رو بلند تر کردم.

مامان-نفس کافیه دیگه بیا بریم شام بخوریم.

-مامان تو برو من نمیام.

مامان-خل شدی رفت.

-خیلی تشکر می‌کنم به خاطر لقبی که به من دادید واقعا برازنده ام هست.

مامان-پاشو نفس.

حالا بابا بود که پا پیش گذاشته بود و در چارچوب دره اتاق ایستاده بود.

بابا-چیکارش داری دخترم رو ، گشنش بشه بعدا می‌خوره .

با لبخند روی لبم و تکون دادن سر حرف بابا رو تایید کردم.


romangram.com | @romangram_com