#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_52


مامان-درگیر دانشگاه و کلاس هاشه.

ناخودآگاه فکرم رفت سمت کسی که دوروز بود توی کافی شاپ می‌دیمش و چیز زیادی هم ازش نمی‌دونستم . می‌خواستم این مسئله رو با پدر و مادرم در میون بزارم اما حس کردم هنوز زوده و شاید آشنایی من و سورنا سعادت فقط یک همصحبتی دو روزه بوده باشه.

هرچه از پدرم پرسیدم اما باز هم دلیل افت فشار مامان رو برام توضیح نداد و گفت دایی هم از این موضوع خبر نداره.

قبل از اتمام ساعت کاری بابا قصد خونه رفتن رو به همراه مادرم داشتم ولی پدرم اجازه نداد و گفت باید از خوب بودن حال مادرت مطمئن باشیم. ساعت 8 شب بود و این یعنی اتمام ساعات کاری پدرم.

در تمام طول راه حواسم به آهنگی بود که پخش می‌شد. هیچ وقت این سبک آهنگ ها رو دوست نداشتم ولی گاهی با گوش دادن بهشون حس خاصی بهم دست می‌داد و لذت میبردم.

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

اندوه بزرگیست، زمانی که نباشی

اندوه بزرگیست، زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

هرگز به تو دستم نرسد,ماه بلندم


romangram.com | @romangram_com