#_نبض_احساس_پارت_94
توی خاطرم میمونی..
وقتي تموم شدهمه براش دست زدن.من هنوزتوي بهت وتعجب بودم.
امير:ميدونم که همتون منتظربودين تاآاقاي سامان جليلي بيادومتعجبين ازاينکه من اينجام.ازهمتون عذرميخوام که وقتتون روميگيرم وازآقاي جليلي سپاس گذارم که اين فرصت رودراختيارمن گذاشت.
امشب ميخوام جلوي همتون يه اعتراف کنم.اين بزرگترين اعتراف زندگيم ميشه.چندسال پيش يه فرشته اي واردزندگيم شدکه از دنياي جهنمم برام بهشت ساخت.فرشته اي که اگه شب وروزهم بخاطرداشتنش ازخداتشکرکنم بازم کمه.
ازروي سن اومدپايين.ديدم داره سمت من مياد.جلوم زانوزدويه جعبه مخملي قرمزبيرون آورد.
صداي همه ميومدکه ميگفتن:واوووو...
زبونم قفل شده بودونميدونستم چي بگم ياچيکارکنم.
اميردرجعبه روبازکرديه انگشترتک تاج بود.
امير:فرشته ي من،عشق من،عمرمن،نفسم من،زندگي من، نازنينم خانومم ميشي؟بامن ازدواج ميکني؟!
romangram.com | @romangram_com