#_نبض_احساس_پارت_76


به سمت اتاق من رفتيم دراتاق نيمه بازبود.ازدورديده ميشدکه همه چي بهم ريخته.باسرعت بيشتري رفتيم سمت اتاق دراتاق روبازکردم.

_ياامام زمان

پندار:سعيدکجايي؟

همه چيزبهم ريخته بود.هرکدوم ازوسايلايه گوش بود.بين اون همه شلوغي دنبال سعيدميگشتيم.

پندار:اميربيااينجاس.

پشت ميزمن بود.به ديوارتکيه داده بود.سرشوبادستاش پوشونده بود.

جلوش زانوزديم.

_سعيد؟داداش خوبي؟

پندار:سعيدجواب بده مرديم ازنگراني.

دستاشوازدوطرف صورتش برداشت وسرشوبلندکرد.واي خداي من.صورتش غرق خون بود.

_سعيد؟چي شده؟توچرااينجوري شدي؟


romangram.com | @romangram_com