#_نبض_احساس_پارت_4


هواابري بودولي بهاري.مدل اتاقم روخودم درستش کردم هيچ وقت دلم نميخواس حس کنم که توبيمارستانم.اتاقم بزرگ بودبه اندازه اي که يه تخت وسط اتاق يه دست مبل راحتي يه گوشه که گيتارمشکي رنگم رويکي ازمبلابود.يه تلويزيون ال سي دي کوچيک که به ديواروصل بودو يه در که بهتوالت وحموم راه داشت.

يهوبه فکرم رسيدکه تابه حال اتاقش رونديدم.چه خوب ميشه اگه اتاق اونم درست کنم.

هستي توي طراحي دکوراستعدادخيلي خوبي داشت وسليقش هم خيلي خوب بود.ساعت پنج ساعت ملاقات بود.امين وهستي وغزل وسعيدبهترين دوستم هرروزبهم سرميزدن.توي چشماشون ناراحتي موج ميزداماهميشه ميخنديدن که من حس نکنم.برام اين بيماري مهم نبوداگه قراره خوب شم خداکاري ميکنه که خوب شم ولي اگه قراره برم بهترين دکتراهم باشه بازميرم براي همين دلم ميخوادازلحظه لحظه زندگيم استفاده کنم اگه دست خودم بودتوي بيمارستانم نميموندم.تااومدن بقيه نيم ساعت مونده بودبراي همين گيتارم روبرداشتم ورفتم سمت اتاق نازنين دلم ميخواست بدونم الان چيکارميکنه هرچندکه ميشه حدس زد.اتاق من110بودواتاق نازنين115فاصله زيادي هم باهم نداشتيم.دراتاق روزدم ولي جوابي نشنيدم.آروم دروبازکردم سرموبردم داخل.ديدم نشسته روتختش وداره بيرون رونگاه ميکنه.

_سلام.ميتونم بيام تو.

نگاهي کردبهم اماجوابي ندادودوباره به همونجانگاه کرد.رفتم داخل يه صندلي کنارتخت بودروش نشستم وگيتارم روگرفتم بغلموبه نازنين نگاه کردم.

_ميگم اگه جواب سلامم روندي همه ثوابش مال من ميشه ها.

بازم سکوت...

_باشه خودداني.(سرموبالاگرفتم وروبه خداگفتم)خداياخودت شاهدباش من امربه معروفش کردم ولي اون اصلاگوش نکرد.(روموبه سمت شانه سمت راستم کردم )فرشته ي عزيزاين ثواباي ماروبي زحمت يادداشت کن ايشون که قصدسلام کردن ندارن.

_اهههه چقدحرف ميزني سرم رفت.

بالاخره حرف زد.چه صداي قشنگي داره مثه خودش.سرموبلندکردم تانگاش کنم.

_به به چه عجب شماحرف زدين.


romangram.com | @romangram_com