#_نبض_احساس_پارت_23

وکلي سوال ديگه که آخرسرکلافه شدم وبهشون نگاه کردم گفتم:ميشه اينقدسوال نپرسين(باصداي آروم)اومدم عروسي عشقم روببينم.

ولي فک کنم شنيدن چون بعدش هيچ کس حرفي نزد.نازنين هنوزمنونديده بودولي نيماديدواومدطرفم واحوال پرسي کردجوابشوبابي حوصلگي دادم اونم فهميد که چقدداغونم...





آخه مجبورم بخندم کسي اشکامونبينه

حالاکوتاباورم شه سرنوشت من همينه

به نظرميادکه امشب ازقلم افتاده باشم

آرزوم بودکه من امشب پيش تووايستاده باشم





ازجام بلندشدم اشک توچشمام جمع شده بودميترسيدم هرلحظه بريزه براي همين خواستم هرچه زودترازاونادورشم قبل ازاينکه کسي بلندشه محکم گفتم که دنبالم نياين وازشون فاصله گرفتم.



romangram.com | @romangram_com