#_نبض_احساس_پارت_18
سايه:نازنين خوبي؟
_خوبم...
_به من دروغ نگومن که ميشناسمت.
_سايه...
_جان دلم؟
خواستم بگم ولي ارايشگرگفت که داماداومده وحرفم نصفه موند.
******
امير"
چمدونم روازقسمت تحويل بارگرفتم.چقددلم براي کشورم تنگ شده بودبيشترازهمه براي نازنين.ديگه خسته شدم بودم ازدوريش...دلتنگيش...اومدم که بهش بگم...بگم که چقددوسش دارم...بگم که بدون اون چقدبرام سخت گذشت...هيچ کس ازاومدنم خبرنداشت ميخواستم همه روسوپرايزکنم.ساعت5عصربود.تاکسي گرفتم وبه سمت خونه حرکت کردم وقتي رسيدم خونه مثه هميشه تميزبودآخه هستي خيلي روي تميزي حساس بودواسه همين هميشه بهش ميگفتم وسواسي.مثه اينکه کسي خونه نبود.رفتم توي اتاقم همه چي مثه قبل سرجاش بود.چمدونم رويه گوشه اتاق گذاشتم ورفتم تادوش بگيرم.
ازحموم که اومدم بيرون يه قهوه براي خودم درست کردم وبافنجون رفتم توي اتاقم.درکمدم روبازکردم.بخشي ازلباسام هنوزاينجابود.يه گرمکن مشکي بايه تيشرت سفيدپوشيدم.يه قلوپ ازقهوم روخوردم.نگاهي ازتوآينه به خودم انداختم.ديگه اون رنگپريدگي وکبودي وگودي زيرچشم قبل توصورتم نبودموهام دراومده بود.به خاطراين بيماري خيلي لاغرشده بودم واسه همين رفتم بدنسازي تادوباره روي فرم بيام.خيلي دلم براي نازنين تنگ شده لحظه شماري ميکردم براي ديدنش.تواين مدت که نبودفهميدم حسي که نسبت بهش داشتم ودارم يه دوست داشتن ساده درحديه دوست معلولي نبوده ونيست.به خودم اعتراف کردم که دوسش دارم حتي خيلياهم اينوفهميدن ازجمله امين وغزل وهستي وسعيدوحتي نيما.تصميم داشتم وقتي برگشتم ايران وکاروکاسبيم روراه انداختم وهمه چيزجفت وجورشدبرم خواستگاريش.هرچند که تاالان سعيدهمه چيزروحل کرده بودقرارلوديه شرکت همينجابازکنيم سعيد هم مثه من معماري خونده بود.شرکتي که توي ترکيه بودروسپردم به يکي ازدوستام وميخواستم کارم رواينجاادامه بدم.حلقه اي که ميخواستم دستش کنم حتي لباس عروسيش روهم ازترکيه خريده بودم.رفتم سمت يکي ازچمدونام درش روبازکردم وجعبه بزرگي روبيرون آوردم لباس عروسي روازداخلش اوردم بيرون وبه درکمدم آويزونش کردم.تواين لباس مثه فرشته هاميشدهميشه اون شبي روکه نازنين اين لباس روميپوشه تصورميکردم.
رفتم توي هال.هواسردشده بود.ازيه جابادسردي ميومدهمه جاروچک کردم تااينکه رسيدم به اتاق هستي.مثه هميشه پنجره اتاقش بازبود رفتم بستمش وقتي خواستم برم بيرون چشمم خوردبه کارت عروسي که روي ميزآرايشش بود.پس رفته بودعروسي.ميخواستم بدونم عروسي کيه کارت روبازکردم.يه لحظه دنياروي سرم خراب شدتوان ايستادن نداشتم براي همين روي تخت نشستم.اشک توي چشمام جمع شده بود نميتونستم نوشته هاروواضح بخونم.نازنين داشت ازدواج ميکرد؟!نه ...اين دروغه...اون که دوسم داشت... نه من اشتباه نميکنم رفتاراش همه نشونه دوست داشتنش بود.اگه دوسم نداشت پس چراکنارم بود؟چراازرفتنم اونقدترسيده بود؟چرااونقدگريه کرده بود؟چرا؟نه...همه اينادروغه...شوخيه... بايدباچشماي خودم ميديدم تاباورميکردم.رفتم سمت اتاقم تالباس بپوشم.ساعت8شب شده بودکت وشلوارمشکي باپيراهن مشکي پوشيدم امشب شب عزاي من بود...امشب شب مرگ من بود....کا ش همون روزمرده بودم ولي اين روزرونميديدم...کا ش...
romangram.com | @romangram_com