#_نبض_احساس_پارت_124
_ببين هستي ماالان بيمارستانيم پندارتصادف کرده.
هستي باصداي بلند:چيييي؟
_هيييس اروم باش بهارنبايدبفهمه.
هستي:حالش چطوره؟
_بردنش اتاق عمل ماهم منتظريم.
هستي:باشه منوبيخبرنزار.
سه ساعت پشت دراتاق عمل منتظربوديم.بالاخره دکتراومدبيرون ماسکش روازروي صورتش برداشت.
_چي شددکتر؟حالش خوبه؟
دکتر:نگران نباشين خداروشکرخطررفع شد.به سرش ضربه سختي خورده بودوخون ريزي داشت ولي خداروشکرتونستيم جلوي خونريزي روبگيريم.دست راستش هم متاسفانه شکسته.خدابخيرگذروند.
نفسي ازسرآسودگي کشيديم.
سعيد:ممنونم آقاي دکتر.
romangram.com | @romangram_com