#_نبض_احساس_پارت_100
هستي:اون که زبون نداره.
_دل که داره.
هستي:بدش به من.
_اصلابيابگير.(قبل ازاينکه هستي بياداروم دم گوش عسل گفتم )عموجون رفتي بغلش گريه کن باشه؟
هستي:چي داري ميگي دم گوشش؟
_خصوصيه بين من وعسل مگه نه عمو؟
هستي عسل روازبغلم گرفت.عسل تارفت بغل هستي شروع کردگريه کردن.اروم ويواشکي ميخنديدم.
امين عسل روازبغلش گرفت وگذاشت بغل مامانش.عسلم اروم شد.هستي تاديددارم ميخندم باعصبانيت گفت:واسه چي ميخندي؟
خودموجمع وجورکردم وخندم وقورت دادم وگفتم:هيچي خنديدن هم جرمه؟
چشاشوريزکردوموشکافانه نگام کردوگفت:توبهش گفتي نه؟
_به کي؟چي گفتم؟
romangram.com | @romangram_com