#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_91
- خب بیار!
صالح گوشت را که کاملا باز شده بود، از توي پلاستیک در آورد و داخل پیاز انداخت. همان طور که مواد را هم می زد، رو به مهرانا گفت:
- بو بچه میاد جوجو، شامپو بچه می زنی!
- صالح!
- جدي گفتم!
- شامپوهاي من همه خارجی هستن و اکثرا هم بوي بادووم و هلو می دن!
صالح جلو رفت و کمی موهایش را بو کشید:
- بو هلو می دي، هلو!
- ایش!
- مام زدي یا بو عطرته؟
- هر دوش، اما به گردنم عطر زدم.
صالح جلو رفت. از کارش هیچ نظري نداشت، اما کاملا بیخ گردن مهرانا را بو کشید. مهرانا نفهمید چطور اما بی اختیار دستش را دور گردن
صالح انداخت و توي موهایش گره زد. صورت صالح را که حالا بالا آمده بود، به صورتش نزدیک کرد و بی اختیار لب هایش را روي لب
romangram.com | @romangram_com