#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_89
صالح به سمت یخچال رفت و گفت:
- ا مگه بلدي؟
جوابی دریافت نکرد و دید که دوباره جوجو مشغول درسش شده. لبخندي روي لبش نشست و یک بسته گوشت چرخ کرده در آورد و
چند دقیقه توي آب جوش گذاشت و تند تند پیاز پوست کند و توي تابه ي جوجو خرد کرد.
با لحن طنزآلودي صدا زد:
- آ مهران، یه دقه بیا!
مهرانا با غیظ نگاهش کرد و برخاست. صالح افزود:
- بابا هیچ رقم نمی شه با اسمت کنار اومد. فکر کن من دختر می شدم و اسمم رو می ذاشتن صالحا!
مهرانا درست رو به رویش بود و داشت حرف هایش را گوش می کرد که یک باره دست صالح او را بلند کرد و روي کابینت کنار گاز
نشاندش.
- چکار می کنی؟
- جوجو بشین ور دستم تا طرز پخت اون ماکارونیت رو یادم بدي. دستپختت بیسته!
مهرانا خندید. یک پایش را بالا برد و یک پایش دیگرش را هم از کابینت آویزان کرد. با نگاهی به تابه لبخندي زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com