#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_85
و باز به تلفن صالح نگاه کرد.
- فرهود می دونی که خوش ندارم کسی توي زندگیم باریک بشه؛ اما محض اطلاعت دیگه از این زنه خوشم نمیاد، ازش بدم اومده!
- چطور؟
- اون هفته اي که تولدم بوده منو کشونده تا خونش و مهمون دعوت کرده. من فکر کردم به هواي منه، اما نگو واسه خاطر اینه که جلوي
رفیقاي چلغوزتر از خودش قمپز در کنه و اصلا نمی دونست تولد منه! خلاصه ازش بدم اومد و دل چرکین شدم.
فرهود پرسید:
- پس الان یه جورایی آزاده دیگه؟!
صالح پرسید:
- آزاد؟
- می شه یه فري باهاش خورد دیگه؟
لحن چندش آمیز فرهود، بیشتر صالح را از خودش منزجر کرد تا او. چطور تا امروز به این قضیه فکر نکرده بود که زنان همان طور که
آزادترند به همان میزان هم راحت تر می توانند با هر کسی رابطه برقرار کنند، به طوري که طرف مقابل بویی هم نمی برد.
فرهود خنده ي بی رمقی کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com