#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_80

مهرانا با پشت دست اشک هایش را پاك کرد و پاهایش را توي بغلش جمع کرد. صالح گفت:

- اوي جوجوهه، با تو بودما!

- تو فکر کن چون بچم!

صالح فکري کرد و گفت:
- یه چیزي ازت بپرسم بچه بازي در نمیاري؟

مهرانا نگاهش کرد و گفت:

- یعنی چی؟

- شایعه درست نمی کنی برامون؟

مهرانا با تعجب بیشتري نگاهش کرد:

- چی شده؟

- اسمت چیه؟

- اسمم؟!

- آره دیگه! کنجکاو شدم اسمت رو بدونم. تو که خوب از زیر و زبر ما با خبري، حالا بگو اسمت چیه؟

مهرانا نگاهی به چشمان مشتاق و منتظر صالح انداخت و توي دلش گفت:

romangram.com | @romangram_com