#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_42


- بگو!

- خیلی قشنگ اسمم رو صدا می زنی!

صالح مکثی کرد و ناگهان با حالت تحقیرآمیزي در میان خنده گفت:

- اه، اگه دیده بودم موهات کوتاهه محال بود بهت نگاه بندازم! چرا موهات کوتاهه؟

- ا صالح! یعنی چی خب موهام رو کوتاه کردم دیگه. این دیگه به رو آوردن داشت؟ حالا بلند می شه، خب؟ داشتی می گفتی چکاري رو

قشنگ می کنم!

صالح با حالت با مزه اي صورتش را مچاله کرد و سرش را به معناي تاسف تکان داد:

- اه اه دختره دراز موهاش رو چطور کوتاه کرده؟

- ا صالح!

صالح با خنده گفت:

- برو زیر گاز رو خاموش کن. شام که نخوردي؟

مهرانا همان طور که به طرف آشپزخانه می رفت، سنگینی نگاه او را حس کرد. خودش خوب می دانست با آن شلوار تنگ مخمل و بلوز

بافتی که بلندي اش تا زیر باسنش می آید خیلی خوش هیکل نشان می دهد. لبخند زنان به سمت گاز رفت، اما از دیدن قابلمه ي روي گاز

romangram.com | @romangram_com