#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_4


سایه از سایه

هراسان در میان کوچه ها

زنده ها هم

آبروی مردگان را میبرند





به نام خدا

با خستگی تمام پله ها رو دونه به دونه بالا میرم و تو ذهنم محاسبه میکنم این چندمین پله است که دارم بالا میرم و چرا این پله های لعنتی تمومی ندارن؟؟؟؟

با خستگی در و باز کردم و رفتم تو کوله پشتیمو همون جلوی در از رو شونه های خسته ام پایین انداختم آخیش راحت شدم خواستم یه نفس تازه بکشم که آرمین عین ابولهل جلوم پرید .

با ترس گفتم :سلام داداش

آرمین –سلام و زهر مار تا حالا کجا بودی ؟؟؟؟هان ؟؟؟؟؟؟

از ترس اینکه هنوز جای زخم های قبلی خوب نشده زخم تازه ای رو تن و بدن خسته ام بشینه با لکنت گفتم :م....من ...خو..ب ..چی...چیزه ...یعنی


romangram.com | @romangram_com