#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_15
یکی نبود بگه آخه مثلا پدر، من اون لب تاپ لعنتی رو خودم خریدم نه تو وسیله ای نیست که تو خریده باشی و بخوای سر من بخاطرش منت بذاری وسیله ای نیست که برای تنبیه من ازش بگیری اما نگفتم بازم عین همیشه ساکت شدم مگه من چاره ای به جز ساکت شدن و خفه موندن دارم ؟
*تنم مرده در سوز و داغ سکوت
دلم خسته ازبی صدایی،سکوت
نگو بر لبم تا ببرد سکوت
ندارد دلم چاره ای جز سکوت *
به اتاقم رفتمو لب تاپو برداشتم و دوباره رفتم سراغ مثلا پدر عزیز با بغض لب تاپو به دستش دادم که لبخند پیرزومندانه ای زد و با لحن بدی گفت :حالا برو گمشو تا دو هفته از لب تاپ خبری نیست
آهی کشیدم و از در زدم بیرون مجبور بودم برای کارای تایپم برم خونه ی شمیم و کارمو با لپ تاپ اون انجام بدم
با بغض سر رو بالش گذاشتم هرکاری میکردم نه این بغض لعنتی میشکست نه خوابم میبرد
*خدایا بت بود بت شکن فرستادی .....پر از بغضم بغض شکن هم داری ؟*
همینکه اذانو گفت سریع پاشدم و نمازمو خوندم بعد از نماز اینقدر سبک شدم که سرم به بالش نرسیده خوابم برد
صبح زود بعد از آماده کردن غذا و بیدار کردن اهل منزل و سه چهارتا فحش درشت از آرمین که چرا زودتر بیدارش نکردم انگار که این پسر بدبخت نه گوشی داره نه ساعتی برای کوک کردن توی آشپزخونه به دور از چشم خانواده ی عزیزم دو سه لقمه نون پنیر خوردمو سریع آماده شدم و از خونه زدم بیرون حوصله ی سوال جواب شدن نداشتم اگه میگفتم دارم میرم که کار مردمو قبول کنم نمیذاشتن برم
به خونه ی شمیم اینا که رسیدم زنگ درو زدم صدای خاله اومد –بله ؟
-سلام خاله شراره ام شمیم هست ؟
romangram.com | @romangram_com