#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_44

بابا فكركنين دختر خودتونه، اصلا بهش ميگم بره سركار، بره شركت آرمان خرجشو خودش بياره....

آب پريد تو گلوم و سرفه كردم ،البته نمايشی....

حق به جانب گفتم

من: چی واسه خودت ميبري و ميدوزي؟ خونه كه بياد، شركت كه بياد، ديگه چی؟ يهو خطبه ي عقدم واسمون بخون بچسبونش به من ديگه....

آرام دوبار چش غره رفت و گفت

آرام: ترش نكنی يه وقت بچه پر رو، تو چه خوشت اومده به چه چيزا فكر ميكنی...

انقدر بخيل نباش بدبخت ،فكر كن خواهرته غيرتت اجازه ميده بمونه تو خيابون؟ رو كرد به بابا و ادامه داد

آرام: بابا غيرت شما چی، اجازه ميده؟ بهش ميگم كاركنه خرجشو خودش بده بخدا....

فرزاد: اصلا بحث پولش نيست، تو كه ميدونی پول واسه من بی ارزش ترين چيزه....

آرام: پس بحث چيه؟ چرا ترديد ميكنين واسه كار خير؟؟؟

فرزاد: حرف مردمو ميخوايم چيكار كنيم؟ فاميلا؟ بگيم اين كيه يهو اومده تو زندگيمون هان؟ آتنا كه تا حالا ساكت بود و چيزي نميگفت و از فرزاد دل رحم تر بود به حرف اومد...

آتنا:جلو حرف مردمو كه نميشه گرفت، هركار بكنی حرفه، تو به فاميلا چيكار داري؟

بهشون ميگيم دوست آرام از يه شهر يا كشور ديگه واسه درس خوندن او مده تهران، بعدا يه فكري ميكنيم...

فرزاد: مادر و پدرش چی؟ نميگن چرا ازش سرنميزنن؟؟؟

آتنا: اصلا راستشو ميگيم كه دروغمون در نياد، مگه ايرادي داره كمك كردن به يه بنده خدا؟ فرزاد: يعنی تو ميگی بياريمش تو خونمون با ما زندگی كنه تا آخرعمرمون؟ آتنا:چی ميشه مگه فرزاد جان؟؟؟ ثواب داره.....

بچه كه نيست، امروز فرداس كه ازدواج كنه بره...

اصلا فكر ميكنيم يه بچه از پرورشگاه برداشتيم واسه رضاي خدا ،ميشه مثه بچه خودمون ديگه....

من: اي بابا، اين آرام خودش اضافيه، حالا ميخواد دوستشم بياره؟

آرام با عصبانيت گفت


romangram.com | @romangram_com