#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_4

شروين: آخه بدبخت تا كی ميخواي اين رو بگی؟ من كه تا يادم مياد همينو ميگی، باخت عادتتونه...

بيا و استقلالی شو، خودتو راحت كن...

من: اتفاقاً همين قصدو دارم، در حال مرگم استقلالی ميشم تا با مُردنم يه استقلالی از زمين كم بشه نه يه پرسپوليسی...

شروين: خب بابا...

من: اگه كارداري بگو، اگه نه برم دنبال زندگيم...

شروين: منو اشكان رفتيم خونه عليرضا، بيا اونجا منتظريم...

من: نه دير وقته، با اين ترافيك تا دوازده ام خونه نميرسم، شايد فردا يه سر بيام...

شروين: گُم شو واسه من ناز نياركه خريدار نداره، زود اومديا، سر راه چهارتا پيتزام بگير بيار كوچيكه بزرگه رو خورد...

من: كارد بخوره به شكماتون الهی، زنگ بزنين پيك بياره من نميام...

شروين: من نميدونم آرمان، با پيتزا منتظريم معطل نكن.

تا اومدم جواب بدم قطع كرد آشغال...

چه نفهمن اينا، اي خدا من چطوري با اينا رفيق شدم خودمو انداختم تو بدبختی آخه؟؟؟ نفس عميقی كشيدم و گوشيمو توي جيبم گذاشتم...

خوشحالی و جشن سپاهانی ها هنوز ادامه داره، با اعصاب داغون بلند ميشم و از ورزشگاه بيرون ميام.

ماشينمو كه به بدبختی گذاشتم توي پاركينگ به همون بدبختی هم بايد درش بيارم...

در پورشه قرمزمو باز ميكنم و سوار ميشم...

سرمو ميذارم روي رول و چند تا نفس عميق ميكشم تا بلكه آروم بشم، اما فايده اي نداره انگار...

احساس گرما ميكنم و كولر ماشينو ميزنم تا هوا عوض بشه...

يه نگاه به خودم ميندازم، چشم هاي درشت سبزم، قرمز و خسته به نظر مياد...

موهاي خرمايی رنگم كه قبل بازي فشنشون كرده بودم، حالا انقدكه توشون دست برده بودم فشن تر از قبل بود...


romangram.com | @romangram_com