#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_1

-فصل اول:



در حد مرگ دارم حرص می خورم، الآن كارد كه هيچی، شمشيرم تا ته فرو كنن تو قلبم، بازم خونم درنمی داد...

بمب منفجر بشه من متلاشی نميشم...

فقط با بهت و ناباوري دارم به اتفاقايی كه جلوي چشمام ميوفته نگاه می كنم...

به زمين چمن...

به بازيكنايی كه لباس زرد و سياه سپاهان تنشونه...

به جايگاهی كه واسشون درست كردن...

به جام قهرمانی كه با ربان زرد و سياه تزيين شده و حالا بالاي دست هاي محرم نويد كياست

به سرمربی شون كرانچاركه بالاي دست بازيكن ها داره بالا و پايين ميره...

به گردن آويز هايی كه يكی يكی داره ميره تو گردن بازيكن هاي سپاهان...

و به خوشحالی هوا دارها كه با آتيش بازي و فشفشه همراهه...

نگاهم می چرخه سمت اندك هوادارهاي پرسپوليس كه مثل من تك و توكيشون موندن، او نم بخاطر بهت زده شدنشونه، مطمئناً توان رفتن ندارن...!!!

نشستن خودم بخاطر اينه كه پاهاي سست شدم ناي بلند شدن ندارن و گرنه از خوشحاليم نيست كه مو ندم اينجا جشن قهرمانی سپاهانيا رو می بينم...

اين جشن ميتونست الان با تمام اتفاقاتش با اين تفاوت كه آسمون ورزشگاه آزادي قرمز باشه، سهم ما پرسپوليسی ها باشه...

البته دليل اصلی موندنم به خاطر مهدي مهدوي كيا بود كه به نظرم غريبانه ترين خداحافظی دنياي فوتبالوكرد...

خيلی نامردي شد در حقش، حداقلش اين بود كه هم بازياش سرشونو مثه... نمی نداختن پايين و برن تو رختكن...

ميتونستن بمونن تا مهدي با همراهی هم تيمی هاش چهارگوشه ي زمينه و ببوسه و با چشم هاي گريون بره...

از باخت پرسپوليس درسته ناراحت شدم و بغض كردم، اما وقتی بغضم شكست كه از اونهمه طرفدار هاي پرسپوليس شايد به زور هزار نفر مونده بودن، او نم پراكنده و تو بهت نه بخاطر مهدي مهدوي كيا ...


romangram.com | @romangram_com