#منشی_مدیر_پارت_80
- شما اطمينان داريد که ازتون حمايت ميکنه؟
- اره اطمينان دارم. اصلا چرا راه دور بريم مگه عموي شما از شما حمايت نميکنه؟
- عجب قياسي کرديد ها! اولا من يه دختر بيست و يک ساله نيستم ثانيا اون عموي منه يعني شما متوجه فرقش نميشيد؟
- فرقي نداره... خوب اونم عموي منه
- بله اما خوب از اون عموهايي که نسبت نسبي با ادم ندارن.
درحاليکه سعي کردم خودم را متعجب نشان دهم گفتم: شما داريد چي مي گيد؟
- هيچي دارم ميگم اين اقا قصد گمراهي شما رو داره مي فهميد يا واضح تر بگم؟
قيافه غمگيني گرفتم و گفتم: شما داريد اشتباه ميکنيد من واقعا ميخوام عموي واقعي خودم رو ببينم يعني برادر پدرم.
- شما که گفتيد اشنا نداريد پس اين عمو از کجا پيداش شد؟
- منم تا دوهفته پيش از وجودش بي خبر بودم ولي ديشب موفق شدم ببينمش. ولي مامان نمي خواد که باهم ارتباط داشته باشيم. حالا نمي دونم به چه دليلي.. ولي من واقعا به عموم علاقه پيدا کردم. اون ميتونه به ما کمک کنه و در صورت نياز از ما حمايت کنه ولي مامانم متوجه نيست و از من ميخواد تحويلش نگيرم حالام من تصميم گرفتم عمو رو ببينم البته باهاش قرار گذاشتم فقط سر مسئله خبر دار شدن مامان موندم خب حالا که فهميدين قضيه از چه قراره.. بازم نميخوايد بهم کمک کنيد؟
- من چطور مطمئن شم که اون عموي واقعي شماست؟
کاري نداره با هتل..... تماس بگيريد و بگيد اقايي به نام فريبرز رسام اينجا اتاق داره يا نه؟
بي معطلي شروع به شماره گيري کرد( چه جالب شماررو حفظ بوده جلل خالق) و پس از اطلاع يافتن از صحت گفته هايم بدون اينکه احساس شرمندگي کند گفت: تقصير خودتون بود که من اينطور برداشت کردم.
- خب حالا کمکم مي کنيد؟
- بله خيالتون راحت باشه
با نگاهي به ساعتم در حاليکه لبخند پيروزمندانه اي بر لبانم نقش بسته بود گفتم: خب من ديگه بايد برم. با اين حال اگر يه بار مسئله اي پيش اومد که شما مجبور بوديد با من تماس بگيريد اين شماره همراه عمومه و شماره تلفن را به او دادم و ادامه دادم: البته من طبق معمول هر روز ساعت چهار و چهل و پنج دقيقه خونه ام پس شما تا اين ساعت ميتونيد با اين شماره تماس بگيريد.
romangram.com | @romangram_com