#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_31

اخم کرد
سالاری-یعنی چی دختر...؟ میخوای تا هفت شب گرسنه بمونی؟؟ بگیر ببین دستپخت مادر امیر خوبه یانه؟؟!!
خودشم خندید
-اختیار دارید حتما خوبه....ولی آخه شما خودتون غذاتون کم شد !
سالاری-من همین کافیمه دختر....اینقدر بحث نکن...بخور یخ کرد غذامون
خلاصه گرفتم و خوردم و تازه فهمیدم ماکارونی یعنی چی...
آخه تو خونه ی ما من ماکاراونی میپزم و مادرجون هم از ماکارونی بدش میاد
وقتی تموم شد رو کردم سمت سالاری
-ممنون...واقعا خوشمزه بود ...بهترین ماکارونیه عمرم بود
سالاری- نوش جونت..
بعد از نهار همراه امیر شدم برای اتاقم ...
سمت اتاقی رفت و درش رو باز کرد و اول خودش وارد شد منم پشت سرش وارد شدم...
اتاقی بود بزرگ و دو میز تحریر و سیستم و ...
چرا دو تا؟؟؟
-کسی با من هم اتاقه؟؟
امیر -بله
نیشخندی مرموز رو لباش بود

romangram.com | @romangram_com