#مهندسین_شیطون_و_اخمو_پارت_26

با لبخندی تصنعی رفتم جلوشون ایستادم ....
با لبخندی تصنعی رفتم جلوشون ایستادم ....
سمانه-چی شد نیلو ؟؟
ابرویی بالا انداختم
-مگه میشه برای کار جایی برم نشه؟؟؟؟...
نیم نگاهی به امیر که خون خونشو میخورد کردم ...ایول ..بخور ..حرصم گاهی وقتا خوشمزه اس ...منم زیاد از دستت خوردم
اوه اوه ...داره کبود میشه...هه
سمانه -اون که بله خانم!!
رومو کردم سمت امیر
-خوب ...بریم کاریو که پدرتون گفتن انجام بدیم...
دیگه علنا رگ گردنش متورم شد ....میدونستم دارم یه بازیه خطری رو شروع میکنم ...ولی چه میشه کرد ...کم نمیتونم بیارم
امیر غرید -میریم ...عجله ای نیست
یهو ابروهاش باز شد و لبخندی عمیق زد که متعجب شدم ولی طولی نکشید که کنف شدم
آخه بعدش روشو به سمت سمانه برگردوند و شروع کردن صحبت کردن
حالا این من بودم که خون خونمو میخورد ...
سمانه هم تا میتونست تو حرف زدن شل میزد ...همچین کلمه ها رو میکشید که حس کردم احتیاج زیادی به دستشویی دارم...
داشتم همین جور حرص میخوردم که با صدای آقای سالاری برگشتم عقب

romangram.com | @romangram_com