#محاق_پارت_99
ـ گشنمه.
دست به دستیگره یخچال رسانده، می پرسد:
ـ کالباس بیارم؟
هومی می کشم و او کالباس و خیارشور بیرون می کشد. میثم که روی مبل کناری چرت می زند، بینی اش را پر صدا بالا می کشد:
ـ دارم سرما می خورم، خدا لعنتتون کنه.
می چرخم و نگاهش می کنم و چشمی به صفحه نمایشِ تی وی هم سَرکی می کشم، هنوز شروع نشده است.
ـ چه قد سوسولی...
مچ دستش را از روی چشم هایش بر می دارد:
ـ باید برم خونه، بابا بهم پیام داده؛ سیما اومده!
ابرو بالا می اندازم:
ـ اومده که چی شه؟ خیلی وقته ندیدمش.
شانه بالا می اندازد و بی حال از کاناپه بلند می شود:
ـ بعد این چندماه، تهران اومدنش کمی تعجبیِ!
romangram.com | @romangram_com