#محاق_پارت_88
ـ چی؟ یه چیزی بگو که دلم برای این همه احمق بودن خودم نسوزه!
دست هایش را که در جدال چنگ زدن به موهایش است را می گیرم و گوشی را از دستش می کشم و عرفان حرف می زند:
ـ طلاقش میدم، به جون نیلوفر...
سر نیلوفر را میان سینه ام می فشارم و میان حرفش می پرم:
ـ نه! ادامه بده بی اسم نیلوفر. به خاک ارکیده قسم عرفان، سمت نیلوفر ببینمت میدمت دست همایون کل اون شرکت و مزخرفیاتش رو بسوزونه. می دونی که همایون سرش درد می کنه واسه زمین زدنت! بکش بیرون از زندگی ما... نیلو بعد ازدواج تو مُرد! عشق هم بعد بچه دار شدنت، می میره. هری!
گوشی را به دیوار پرت می کنم و با برخوردش، تمام مخلفاتش بیرون می ریزد.
نیلوفر هق می زند و من برای این همه بدبختی مان هق می زنم. برای این عشق نافرجام هق می زنم، برای بی او ماندنش و رویاهایش هق می زنم.
موهایم را نوازش می کند و اشک هایش را پاک می کنم. دست هایش را لمس می کنم، تب دار آغوشم می کشد.
روز هایم همیشه همین قدر بد نمی ماند؛ اما این ماه عجیب بد آمد به سرم.
بد آمد که عرفان رخت دامادی پوشید و انگار با نبودش خانه ی نیلوفر ویران شد. این ماه گریه ها کردیم با؛ اینکه عزادار نبودیم. این ماه نفرین کردیم با؛ اینکه آدمش نبودیم. این ماه، همایون را دق دادیم با؛ اینکه حقش نبود!
چمدان بستیم، یکی من، یکی نیلوفر، زیاد پر نبود، خاطراتمان را در این خانه جا گذاشتیم. او عطر عرفان را، من گریه هامان. قرار بود جدید بسازیم، می گفت؛ پای دردهایش بمانم، می ماندم؛ مگر او از من چیزی بخواهد و من " نه" نیاورم.
https://t.me/Roman_Sedna
romangram.com | @romangram_com