#محاق_پارت_190

صورتم مقابل صورتش قرار می گیرد و او، دود سیگاری که نمی دانم کِی روشن کرده است را در صورتم رها می کند:

ـ به یکم خواب نیاز داری.

https://t.me/joinchat/AAAAAFdjBKNWQYmFEsjHlw





#پارت_شصت_و_چهار

#پارت_64

با ناخن های بلندم دستش را چنگ می زنم و لعنت می فرستم به خودم که چرا آرایش غلیظ کردم؟ چرا مانتوی کوتاه زرشکی دوسال پیشم را پوشیدم که سزایش این شود. آنقدر خمار نگاهم می کند که چشم هایم خواب آلود می شود و...

جسم سختی را زیرم حس می کنم. دست هایم گزگز می کردند و بوی تند الکل درصد بالایی را در سرم زیر و رو می کردم.

بوی دود غلیظ سیگار گرکا را حس می کردم. سیگاری که هرعدد آن حداقل هزار دلار می بود. این سیگار را به خوبی می شناختم. سیگار محبوب جهان بود. یادم است؛ برایم جالب بود که عکس یک مرد که چاقو دسته دار کوچکی دستش بود و روی ورق سیگار نقش خورده بود.

آن زمان چندان نمی دانستم که این سیگار، یک نوع از سیگارهای محبوب هالیوودی است و قیمت هزار دلار یعنی چه قد....

چشم های سنگین شده ام را نمی توانستم باز کنم. انگار چند لایه چرم ضخیم روی چشم هایم جا خوش کرده بودند.

دست هایم را تکان می دهم و سنگ ریزه های ریز و درشتی را زیر دستم حس می کنم. خودم را کمی بالا می کشم و با پلک محکمی چشم هایم را باز می کنم. با تعجب به مرد رو به رویم خیره می شوم.


romangram.com | @romangram_com