#محاق_پارت_107

چه سِری بود، نمی دانم؛ اما همایون از همان اول با وجود نیلوفر کنار عرفان مخالفت می کرد. کم کم آرام گرفت و به من اجازه داد که آن دو فراری را عزلت نشین، تک اتاق خانه مجردی ام کنم.

صدای لولای در، مرا از جا بلند می کند و همایون کلافه سمت دکتر می آید.

خانم دکتر، گوشی را دور گردنش می اندازد و همان جلوی در اتاق می ایستد.

ـ چی شد خانم؟

دکتر به همایون نگاه می کند:

ـ سرما خوردگی شدید باعث ضعف بدنش شده! کم خونی شدید و یک فشار عصبی به این روز انداخته این خانم رو!

خودکارش را زیر گیره ی تخته شاسی نقره ای چِفت می کند:

ـ ایشون، بسیار ضعیف هستند و مراقبت های شدید روانشناسی و تغذیه ای نیاز دارند.

به من نگاه می کند:

ـ شما خانم پامچال هستید؟

سرم را تکان می دهم و خانم دکتر، لبخند آرامی می زند:

ـ بین هذیون هاشون، اسم شما رو بیش از اندازه تکرار می کرد. به وجود شما، بیشتر از هر آدمی نیازمندند، بهتره برای تسکین روحیه اشون، با یک روانشناس صحبت داشته باشید. نیاز نیست؛ حتمی ایشون رو همراه ببرید، با روانشناس صحبت کنید و مشاوره بگیرید. شاید بگید؛ بنده پزشک عمومی هستم و فقط از حال جسمانی باید سر در بیارم؛ ولی من خط خوردگی هایی رو قفسه سینه و بازوی این خانم دیدم که تازه به نظر می اومدند و این خودآزاری به شدت بدی هست که مسبب دست زدن به کارهایی مثل؛ خودکشی می شه!

https://t.me/Roman_Sedna


romangram.com | @romangram_com