#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_144


عمیق بکشم که هجوم خون از معدم و بعد به دهنم و حس کردم و برای همین با

سرعت نور در دستشویی رو باز کردم و بستم و خون از دهنم ریخت بیرون !

در باز شد و هیرا... باتعجب به روشویی که پر از خون بود خیره شد

و بعد با تردید به من

هیرا _ ا ... الان چیشد ؟

با آب درحال تمیز کردن شدم و اهمیت ندادم ... بازوم کشیده شد و مجبور شدم

نگاهش کنم .

هیرا _ این الان چی بود؟

زل زدم تو چشماش و گفتم :

من _ خون

داد زد :

هیرا _ کور نبودم ... میــگم برای چی خون بالا آوردی لعنتی ؟

دستش و از دورم باز کردم و آبی به صورتم زدم و گفتم :

من _ برای اینکه انسان ها موقع بارداری غذا و هرکوفتی رو بالا میارن من خون

بالا میارم ... چیزی نیست !

صدای قرچ قوروچ استخونای دستش و می شنیدم ! خدایا خواهش خواهش

لبم و گاز گرفتم و از دستشویی زدم بیرون و به سمت آشپزخونه رفتم ... در یخچال و باز کردم و شیشه خون رو بیرون آوردم ... تـــــق ... چشمام و

روی هم فشردم و شیشه رو کلافه گذاشتم روی میز ... خودم هم نشستم روی

صندلی و دستام و بردم توی موهام ... هیرا از خونه زده بود بیرون .


romangram.com | @romangram_com