#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_133

من _ من ... یعنی تو نمی ذاشتیـ ...

عربده زد :

هیرا _ ســـاکت شـــو میشا ! می دونی چقدر خطرناکه این بچه ؟ می دونی

جونت در خطر میفته ؟

سریع نشستم و درحالی که اشک می ریختم گفتم :

من _ هیرا به خدا اگه خودم و خوب تغذیه کنم می تونم از پسش بربیام

هیچ اتفاقی نمیفته .

موهاش و چنگ زد و گفت :

هیرا _ لعنــتی من که از اول گفتم دور بچه رو خط بکش ... من خودت و

دوست دارم !

با هق هق گفتم :

من _ هیرا خواهش می کنم

عـــربده بلند تری زد که لرزیدم :

هیرا _ من نمی ذارم اتـفاقـی برات بیـفته ! فهمیدی ؟

خواست بره که سریع باسرعت نور جلوش و گرفتم ... دستم و گذاشتم روی

شونش و گفتم :

من _ هیرا ؟ عزیزم ؟ خواهش می کنم ... بزار ریسک کنیم ... بزار این حس

و تجربه کنم ... من بچه خیلی دوست دارم !

بااخم نگاهش و ازم گرفت و گفت :

هیرا _ منم تورو دوست دارم ... نمی تونم میشا ، نمی تونم اجازه بدم !

romangram.com | @romangram_com