#میشا_دختر_خون_آشام(جلد_دوم)_پارت_131

نگاه چند لحظه ای و خیره آرمان باعث شد به سهراب نگاه کنم

من _ خوش اومدید

سایه هم سریع بلند شد و گفت :

سایه _ منم باهاتون میام

سرشون و تکون دادن و رفتن ... بی توجه به رونالد بلند شدم و درحالی

که خون می خوردم به سمت اتاق آدام رفتم ... بدون در زدن وارد شدم

که دیدم نشسته روی تختش و دستش لای موهاشه .

من _ آدام ؟

سرش و بلند کرد و نگاهم کرد ... لبخند زدم و رفتم کنارش نشستم

من _ حالت خوبه آدام ؟

نگاهش و ازم گرفت و گفت :

آدام _ چرا می خوای اذیتم کنی ؟

باتعجب نگاهش کردم ؛ چش شده بود ؟

من _ آدام خواهش میـ.....

حرفم و قطع کرد و گفت :

آدام _ من خوبم

نگاهش کردم ... اخلاقش 180 درجه فرق کرد ... لبخند زد و گفت :

آدام _ آره ... حالم خوبه ... فقط یکمی خسته بودم امروز زیاد کار کردم

پوفی کشیدم و بلند شدم ... سریع از اتاقش زدم بیرون و بعد از انداختن

کیسه خون خالی توی سطل آشغال ، کیفم و برداشتم و بعد ازخداحافظی از رونالد و جولیا و میسن از خونه زدم بیرون .

romangram.com | @romangram_com