#میشا_دختر_خون_آشام_(جلد_یک)_پارت_58
جمله آخرم و با لحن غمگینی بیان کردم..متوجه شد و گفت:
آدام_چطور؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
من_بیخی..راستی تو چند سالته؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت:
آدام_همسن هیرام...دیگه می دونی چقدر
من_یعنی منم می تونم 100 ساله آینده رو ببینم؟
بعد می پاچم از خنده..اسکلم دیگه..آدام با تعجب بهم خیره می شه...میزنم رو پاهاش و می گم:
من_فکر کن من 100سال دیگه رو ببینم..آخ چقدر حال کنم..میرم زن پسر دوستم می شم!
حالا چه ربطی داشت؟ نه خدایی چه ربطی داشت؟ مثل بچه آدم می شینم و ساکت می شم
من_یه چیزی می گم پر رو نشنیا
آدام_چی می خوای بگی؟
من_درسته گرگا خیلی ترسناکن..ولی من از بچگی عاشق گرگ بودم..
آدام_چطور؟
با لحن جدی و محکمی که ازم بعیده می گم:
من_گرگ و دوستدارم..چون سرشار از انتقامه..سگ از ترس تنهایی و
ناتوانی با وفا شد وگرنه سگ کجا و وفا کجا؟ گرگ و دوست دارم برای اینکه حاضره از گشنگی بمیره ولی تن
به خفت و قلاده نده...هــه شیرها ادعا می کنن سلطان جنگلن و ببر قوی ترین حیوون دنیاست..ولی من
خندم می گیره که به دستور یه آدم تو سیرک بالا و پایین می پره..ولی گرگ رام نمی شه..همه می دونن بازی با گرگ
حکمش مرگه..!
چند لحظه سکوت حکم فرما می شه..صدای آهش و می شنوم..و بعد صدای آرومش که میگه:
آدام_توعجیب ترین خوناشام تویه جهان هستی..می دونی الان اگه جای تو ریکی بود خون یکیمون می ریخت...
من_دشمنیتون سر چیه؟
romangram.com | @romangram_com